بسم الله الرحمن الرحیم
انسانها را با همه پیچیدگیهایش میتوان شناخت...
انسان را میتوان از آرزوهایش شناخت، انسانها را میشود از حرفهایشان، از شوخیهایشان، از دوستانشان، از چیزهایی که با آنها انس دارند، یا از فضاهایی که در آن حس خوبی دارند شناخت، انسانها را میتوان حساسانه از رفت و آمدهایشان شناخت، از حرفهایی که میزنند، از تعاملاتی که با نزدیکترینهای خود، با خانواده خود دارند میتوان شناخت...
میشود از برنامهریزیهایش شناخت، برای چه برنامهریزی میکند، برای خرید خانه، برای ظاهر خانه و چیدمانش یا برای علمطلبی و مطالعاتش، برای خودسازی و تقویت اراده الهیاش، آیا برای بهتر شدنش برنامهای دارد، آیا این امور اصلاً مسأله ذهنی او هست یا نه چیزی است که روزمره زندگی است یکسری تکالیف واجب دارد و کارهایی که باید انجام دهد، دیگر ورای این انجام امور چیست یا چه باید باشد، یا به چه جایی باید رسید و اینکه اکنون و با این روند به چه رسیدهایم و به چه نه و چه باید گرد برای کیفیت این رسیدن و سرعت این رسیدن، اصلاً مسأله ندارد...
آنکه الهی است و میخواهد الهی باشد میشود مگر برای الهی شدنش راه و هدف و برنامهای نریزد
برای هر سفری یک فکری میکند، برای هر کاری و تغییری و حرکتی یک زمانی میگذارند و فکری میکنند میشود برای رسیدن به خدا که آنهمه ظرافت و دقت و حساسیت میطلبد هیچ کاری نکرد!!
... بعضی محیطها در آن اثری از خدا نیست،
یعنی تنها چیزی که هست اثر از غیرخداست
اثر از دنیاست
اثر از تمتعات دنیایی است
اثر از برنامههای دنیایی است.. تو گویی چیزی جز دنیا نیست که باید برایش و دربارهاش حرف زد
حرف دیگری هم هست اگر، ای حرفی است که خالی از عریضه نباشد!. نفس و وجدان را دست به سر کند که دست بردارد: ما تکلیفمان را عمل کردیم...
این زندگی بسیاری از ماهاست، زندگی دور و بر ماهاست
ریشه در زندگی ماست، زندگی که نمیدانیم چگونه و به چه سمتی و با چه هویتی دارد طی میشود، فقط دارد طی میشود...
ریشه در این غفلت ماست و مشغول شدن به امری که فانی است: «ما عندکم ینفد و ما عند الله باق».
دنیا و متاعش مگر چقدر میارزد و چقدر طول میکشد که انسان تمامی سعی و تلاش و انگیزهاش را مصروف آن نماید، «َتَخَافَتُونَ بَیْنَهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا عَشْرًا* نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ إِذْ یَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِیقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا یَوْمًا»
و آخرتی که باقی است و مزرعهای که کشتزار انسانی است و روحی که با نفحهای الهی در آن دمیده شده است و رفتار و منش و نگرش و دیدگاه و انگیزشهایی که مبنای حیات آن جهانی است و زندگی جاویدان است، چقدر بیارزش است که جز اندکی از عمر آدمی به آن نپردازد!!!
خود را در غفلت پیچیدن و از انس با دیگر غافلان این پوشش را بیشتر تنیدن و از حقیقت بیشتر غافل شدن... این رمز روزمرگیهای ما و غفلتهای چندگانه انسانی ماهاست...
خود را جدا نکردن از محیط و فضا و نگرش و باور و رفتارهایی که تو را در غفلتت فرو تر میکند (... حتی در صله ارحامت: «یوم یفر المرء من اخیه و صاحبته و بنیه») و ارادهای برای آن نداشتن، میشود آن چیزی که اکنون هستی و تا زمانیکه از آن فاصله نگیری و نخواهی که فاصله بگیری، در آن هستی و خواهی بود...
بعضی جاها نور الهی ندارد، چون از خدا آگاهانه و خالصانه چیزی نیست
فقط غفلت است که بر غفلت میافزاید
فقط امر بچه است، امور بچهگانه است،
لطف و لطافتش از نوع بهرهبرداریهای دنیایی و آمادگیهای دنیوی است...
نمیدانند گویی برای چه خلقشان کردهاند، برای که، برای کجا..
فقط میخواهند بگویند و بگذرند و خوش باشند... مبادا به خندههایشان خللی وارد شود و یا ذرهای در سکوت و در درونیات خویش غوطهور شوند، میترسند از تنهایی، میترسند از سکوت، چیزی باید باشد، حرفی باید گفته شود، خندهای باید شنیده شود،
در برخی محفلها نشستن فقط غفلت میآورد، غفلت میزاید، انسان را عقب میاندازد از آن راهی که باید برود و به آن چیزی که باید برسد...
برخی شیوههای زندگی و برخی فضاهای زندگی و برخی افراد و برخی جریانات و برخی دوستان و برخی فامیل و برخی رفتوآمدها میسوزاند، دل را، ریشه دل را، ایمان را، آگاهی و معرفت را و تلاش برای خودسازی و تقوا را...
میگیرد از تو جدیت برای ساختن خودت را، برای ساختن ارزشمندترین نعمتی که خدا به تو عنایت فرموده، نعمت بودنت را نعمت هستیات را عمرت را...
در برخی محافل نشستن و با برخی افراد نشست و برخاستن، اگر اردهای و معرفتی و شناخت و آگاهی نیاورد، دل را میسوزاند، روح الهی دلت را میخشکاند، اینست که گفتهاند بهترین دوستانت آنانند که دیدارشان و مؤانستشان تو را به یاد خدا اندازد و به یاد آخرت اندازد...
البته این ملازم با این است که فقط تو را به یاد دنیا و برنامههای دنیایی نیندازد، و یا اصل و اساس و حجم و سهم دیدار مغلوبه دنیا نشود، بحثها فقط حول پول و درآمد و خرید و خانه و تجهیزات منزل و سفر و خاطره و لطیفه و این برنامه تلویزیون و آن سریال و آن فیلم و این بازیگر و آن عروسی و این مهمانی و آن لباس و این لاغری و آن چاقی و این مو و آن وسیله زینت و آرایش و تنآسایی نباشد...
حال در خود و در اطراف خود و در خانواده و همسر و خواهر و برادر و پدر و مادر و فامیل و دوست و همسایه و آشنا و این و آن و این مملکت و آن دیار... بیندیش و ببین که چند درصد آدمها کییانند و ما جزء کییانیم
و بعد ادعای ایمان کنیم و ادعای شیعهبودن و بعد خالصانه بگوییم اللهم عجل لولیک الفرج
و به یاد آوریم فرمایش ایشان را که اگر خواستن دوستداران ما به ما به اندازه خواستن آبی بود! هر آینه فرج ما فرا رسیده بود....
باور کنیم که نیستیم آنکه باید...
باور کنیم که غافلیم و گمراه؛
باور کنیم که بدیم و جاهل و اما بیش از همه پر مدعا...
باور کنیم همه ذلتها و گرفتاریها از ناحیه خودمان است و ماییم که هنوز شایسته نیستیم و هنوز شایسته نشدهایم و هنوز مؤمن نیستیم آنقدرها...
باور کنیم که «لا یغیروا الله ما بقوم حتی لا یغیروا ما بانفسهم»
باور کنیم که تقدیرمان به اذن خدا به دست خودمان است، به دست خواستهمان و میزان اهمیتی که برای خواستهمان عمل میکنیم...
اللهم اهدنا من عندک و افوض الینا من فضلک و انشر علینا من برکاتک و یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک و صلی الله علی محمد و اله و عجل فرجهم