نیاز بشریت به موسیقی از آن نیازهایی است که منشاء آن هر چه هست الهی نیست...
موسیقی نوایی است که انسان خود را در بستر آن میاندازد و در واقع خود را رها میکند تا با آن همراه شود، گویی انسان خود توانایی ندارد که محتواهای احساسات خود را مدیریت نماید و لازم است عاملی از بیرون او را در رشد و نمو و هدایت و جهتدهی احساسش یاری دهد، این خود یعنی ناتوانی و به ناتوانایی خود اعتراف کردن، آن هم با یک عامل که با احساس و فرو بردن در خلسهای نامعلوم و مجهول آغاز شده و امتداد مییابد...
موسیقی نوایی است که حتی در عین آگاهیبخشترین لایه خود به عنوان یک ابزار، غفلتی را در عمق وجود انسان تزریق میکند ناخودآگاه...
موسیقی نوای بلند "خود نشناسی" و "خدانشناسی" است، در مراتب و لایههای مختلف خود...
موسیقی غنا یا غیر غنا ندارد، موسیقی طبیعتی دارد که در هر دو نوعش خود را تکرار میکند، خلسهای که باید خود را با آن هماهنگ کنی تا لذت ببری، لذت از چه؟ وزن صوتی و صدایی...
گر چه محتوای شعری میتواند اثر موسیقی آن را کم کند اما اثر پنهانی خود را بر روح و وجود آدمی خواهد گذاشت... غفلت، خلسه، از حقیقت خود غافل شدن و در احساسهای نامعلوم غرق شدن، راهی برای تخلیه استرسها... در حالی که ظرفیت درونی انسانی بیش از آن است که بخواهد با مراتب پایینی چون موسیقی خود را کنترل نماید... نوعی رضایت به سطح پایینتر از مرتبه عالی است که باید به آن رسیده شود...
عادت دادن خود به موسیقی، عادت دادن نفس انسانی خویش به یک عامل بیرونی و خروج تکیه و محور از درون آدمی به یک عنصر بیرونی است. این اولین نکته غفلت و انحرافی است که موسیقی و تن دادن به آن و سپردن خود به جریان آن بر انسان ناخودآگاه تحمیل مینماید...
اینکه شناخت دستگاههای موسیقایی و قرائت و مداحی و اینها در دستگاههای مختلف بحث اصلی را با تعمیم بیخاصیت کردن است و در این اصل جایی ندارد، اینکه برخی ظریف طبعها حتی باد و صدای برگ درختان و شاخه و آبشار و... را هم نوعی موسیقی میدانند که دیگر جای خود دارد و بحث و بیانشان وارد نیست که بخواهند با این تعمیمهای عجیب و غریب ناشی از ذوقزدگیهای احساسی شانه از اصل نقد وارده خالی نمایند.
موسیقی متناظر با نوای الهی، نجوا و مناجات و دعای عارفانه و بیان
داوودیه است، از این جنس است اگر هم تعمیم و تخصیصی در کار باشد. ور نه
همان نوای غفلت آفرین شیطانی است که انسان را از وظیفه اصلی خود بودن غافل
و سست میکند
هرگز نمیتوان زیر بار توجیه آرامشبخش بودن موسیقی رفت، این یک الیناسیون غریبی است که یک لحظه و اثر لحظهای آن را آرامش تصور کنیم و آن اثر عظیمی که بر انسانیت و نفس انسانی مینهد فراگذاریم.... غفلت سیتماتیکی که مومنان هم از آن در غفلتند در آخرالزمانه تاریخ ....
بسمالله الرحمن الرحیم
رسانه از مقاصدش اطلاعرسانی گفتهاند و رساندن پیام و محتوا به مخاطبان
اما امروز تبدیل شده به ابزار سرگرمکننده که هیچ غفلت آفرین روزگار....
آدمها خیلی راحت و خودمانی راجعبه این غفلت فراگیر خودشان حرف میزنندُ بررسی و بحث میکنند نظر میدهند ساعتها میبینند و ساعتها نظر میدهند
اسم بازیگران و بیوگرافی آنها را بهتر از هر چیزی میدانند می فهمند درک میکنند تغییرات قیافه و ظاهر و زن و همسر آنها را دنبال میکنند راجع به زیبایی آنها و سایر مسائل آنها حرف زدن و عکس دیدن و ... را گناه و زشتی نمیشمارند خودشان خود را به ورطهای میکشانند که میدانند تهش چیزی نیست جز وقت گذراندن و شوخی کردن و حرفهای بیهوده گفتن
این شده است رسانه تازه در بهترین حالتشُ برای افراد مومن و پرهیزگارش
بماند آنهایی که شبکههای ماهوارهای آنچنانی دیدن و حرفزدنشان را نشانه تجدد و بهروز بودن میدانند که جای بحث ما نیست
روند سکولاریسم در برنامهها که مبتنی بر اینست که دین هویتی اضافه بر فرد و شخصیت فرد استُ در صورتیکه دین باید نقشدهنده و تعیینکننده و تبیینکننده همه وجود و مراتب وجودی انسان بوده و ماده اصلی نگاه و رفتار و عملکرد او را تشکیل دهدُ در برنامهها و بیانها هنوز پر رنگ است
یک برنامه مانند «رادیو ۷ » نمونه کاملی از نگاه کاملاْ سکولار به دین و دینداری به عنوان لایه ای از فرهنگ و آداب و سنن عوام و توده مردم در قالب ادبیات و نمایشنامههای خاص آن است... دین را انکار نمیکند اما آن را تا سطحیترین و نمادیترین لایه های وجودی انسان پس میزند...
باید به هوش بود و فوران غفلت را لحظه به لحظه شناخت... جنود شیطان بیکار ننشستهاند باید هر لحظه پناه جست به خداوند بزرگ..
«قل اعوذ برب الناس ملک الناس اله الناس من شر الوسواس الخناس الذی یوسوس فی صدور الناس من الجنة و الناس»
بسمالله الرحمن الرحیم
استهزاء حق توسط باطل از گذشته تاریخ بوده و تا آخر نیز ادامه دارد...
باطل مغرور است و غرور و کبر و نخوتش او را به استهزاء غیر خود میکشاند...
باطل و طاغوت و دنیاپرستی و دنیاطلبی با همه ظاهر پر ادعایش بسیار دروغگو و حیلهگر است... خداطلبی و آخرتخواهی و اصلاح را تمسخر میکند در حالی که خود بیشتر شایسته تمسخر است...
آنکه به 60-70 ساله دنیای ناچیز دلبسته است و ابدیت بیانتها را از یاد برده است، چون عقلش دقیقاً به چشمش و شکمش و گوشش و دهانش و جوارح زوالپذیرش دوخته است به حماقتش باید خندید یا آنکه همه ابدیت و ازلیت را با شکوه و عظمتش میبیند و برایش برنامهریزی و تلاش و اقدام میکند؟!
نعل وارونه میزنند و به گمان که لعبت بی انتها بردهاند در حالیکه خود به دست خویشتن وجود خود را ارزان فروختهاند به این دنیای زبون...
وجود و شخصیت خود را اجازه نمیدهند همراستای ابدیت پرواز نماید و میبندندش به آنچه که سزاوار آن نیستند...
پس نباید هراسید از استهزاء استهزاءکنندگان و نباید دست برداشت و کوتاه آمد و ضعیف ظاهر شد در مقابل این زنجیره باطل که از ابتدا بوده و تا قیام و پیروزی قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خواهد ماند و هر روز و زمان در شکلی و بیانی و رفتاری...
آن روز که نوح -علیه و علی نبینا السلام- را مسخره میکردند که همه اراذل از تو حمایت میکنند و تو ما را از لذات و کارهایی که همگان از پدر و مادران تا همه مردمان روزگار با افتخار انجام میدهند باز میداری تا محمد -صلیالله علیه و آْله- و علیبن ابیطالب -علیهالسلام- و حسین ثارالله -علیه السلام- و تا زمانه اکنون که نماز و روزه و عبادت به هر بهانه اندکی موجب تمسخر و وهن است تا عمل به پاکی و صداقت بلاهت تفسیر میگردد و دروغ و ریا و خودآرایی و مد و فشن مظاهر دنیاطلبی سطحی، مایه مباهات و فخر و غرور....
اما چه زود خواهد فرو ریخت همه این افسانههای در هم بافته حتی اگر کثرتش به 99% همه زمینیان هم برسد حتی 6 میلیارد طرفدار ظاهری و باطنی داشته باشد که
کل نفس ذائقه الموت
و تلخکام بشر دنیا طلب این مرگ پیروز همه را از دم شمشیر خود خواهد گذراند بی رحم و بی عنایت و ملاحظه... و آنگاه خواهد دید که همه آنها غباری بود که فروریخته و کفی بوده که خواهد ترکید...
و آنگاه که چه دیر است و چه بی موقع...
و توبوا الی الله جمیعا ایها المومنون
بسم الله الرحمن الرحیم
حب دنیا چیست؟ چرا منشاء هر گناه و خطایی است؟
دنیا ظاهر زندگی است، ظاهر زندگی زینت است، زینت وسیله آراستن است، دنیا اسباب گذشتن است، آنها که حب دنیا دارند با مراتب و درجات، لایههای وجودیشان آمیخته است با چیزی که سایهای بیش نیست. سایه ای از جلوات الهی که اگر در آن فرو روی همچون سرابی است که ظاهرش تو را میفریبد اما اثری از آن باقی نمیماند.
آنکه به دنیا پرداخت، خدا را فراموش کرد، آنکه خدا را فراموش کرد، خود را هم از یاد برد، آنکه خود را از یاد برد، همچون برگی خشک اراده را از خود گرفت و به دست بخش سرکش سپرد...
آنگاه غفلت و سایه افکندن آن بر دل که منشاء خواستن و عمل و حرکت است، سرتاسر وجود را با درجات خود در بر میگیرد و این دیگر انسانی نیست که همه وجودش برای خداوند و حول و قوه این هستی بتپد... فکرش خودسازی نیست، حسش توکل نیست، وجودش پر نیست از عشق راستینی که او را به سمت نیکیهای راستین هدایت کند، دیگر این انسان تلاشش، برنامهریزیاش، فکرش، طراوتش، وجودش، محور اعمال و افکار و بیان و رفتارش خداوندی نیست که از همه پاکتر و بزرگتر و شایستهتر است.... او خدا را گم کرده است، او راه را اشتباه کرده است،
راهنمایش بوی دنیاست نه عطر جاودانگی و خودسازی پایدار همه وجود و شخصیتش
دنیا جهتش تمتع است، لذت است، خوش گذشتن است، خوش گذراندن است، قدرت است برای لذت، برخورداری است برای لذت، داشتن است برای لذت، برای مقایسه در بیشتر داشتن و برخوردار بودن، میدان تلاش و مسابقهاش حب خدا نیست، محدودیتهایش غضب الهی نیست، میرود تا هر چه پیش آید، به تنوعش میارزد ...
آنکه جهتش خدا نبود، عملش هم خدایی نیست، عملی هم که خدایی نبود خطاست و به سمت خطاست، چون بزرگترینها را ندیده است، چون بهترینها را ندیده است، چون پاکترینها را نطلبیده است، چون اصل و سرتاسر وجود را نخواسته است که پس ارزشی که باید ندارد، اثر و خاصیتی که باید ندارد...
الا! حب الدنیا رأس کل خطیئه
هر لحظه، هر گاه، هر جا، هر مکان، هر شرایط، باید دید و سنجید که آیا در آن آن، لحظه، تصمیم حب دنیا مؤثر اصلی بوده یا حب خدا...
آنکه دنیا را از خود دور کرد، باطنش را آراست به ساز و کاری که کمتر به سمت خطا و زشتی میرود...
و من جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا